huueezdees

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۲/۰۶/۱۷
    ....
  • ۹۲/۰۵/۲۵
    ت

غرور دوباره

احساس می کنم که دوباره دارم مغرور می شم. در حالی که می دونم غرور آدمو از بین می بره. چرا نمی تونم از درس هایی که گرفتم استفاده کنم.
یه مدت هم با فرضیات غلط به نتایج غلطی رسیده بودم،‌چون نمی دونستم اون فرضیات غلطند،‌اون نتایج رو درست فرض کرده بودم و می خواستم زندگیم رو بر اساس اونا بچینم.
و انجامش خیلی سخته. هر لحظه آدم می خوادش. اما... این را من درخواست نکردم. یا اگه هم درخواست کرده باشم،‌وقتی درخواست کردم که بچه بودم و چیزی حالیم نبود. اون زمانی بود که جومونگ را سرلوحه خودم قرار داده بودم. p: آیا این درست است که الآن تاوان حماقت بچگیم رو بدم؟ نه این که الآن نتونم جبران کنم. ولی واقعا سخته. :(
کمک کن خدا لطفا.
مرسی.


و دوباره برمی گردم سر مقوله غرور. گاهی فکر می کنم آدمی هستم برای خودم. یادم می ره که هر چی که دارم از خدا هست و ازش درخواست کردم. یادم میره نتایج غرور قبلا را. و پشیمانی ناشی از آن.
حتما باید دوباره سرم به سنگ بخوره آیا؟؟

پس فردا امتحان شیمی دارم. شیمی خیلی سخته و من هیچی بلد نیستم. و دوباره به خاطر همون غرور شاید امروز یه کمی دیرتر شروع کردم. زبان هم خوب بود نسبتا.

نمی دونم بقیه افراد چرا غرور را زیاد جدی نمی گیرند. به نظر من شاید بد ترین چیز غرور باشه. هم باعث از دست رفتن روابط می شه و هم خود فرد و فعالیتش رو تحت تاثیر قرار می ده. البته بماند نتایج معنویش که احتمالا خیلی بد تر هست.

خدا اگه صلاح می دونه کمکم کنه و منو هدایتم کنه به بهترین سبیلی که من می تونم توی اون باشم و به صراه مستقیم هدایت شم.
:)

بی حوصلگی

چرا این قدر بی حوصله شدم.
یادم باشه چیزی در مورد امتحانات و احوالاتم در اون مواقعا بنویسم.
:'(
فوتبال دورتموند و بایرن بود امشب که بایرن برد. قبلا زیاد فوتبال نمی دیدم چون فکر می کردم که زیاد فایده نداره (‌واقعا هم زیاد دیدنش فایده نداره ،‌البته شاید هم من داشتم ادا در میوردم( ادای حمید شاید ) و می خواستم ژست این روشن فکر هایی که از کار بیهوده دوری می کنند رو در بیارم،‌در حالی که هنوز هم یه کمی رو علاقه دارم به فوتبال (‌هر چند زیاد نیست )) .
امشب یه سری درس هایی بهم داد این بازی:
۱- مبارزه تا لحظه آخر، دورتمند تو لحظه آخر شکست خورد. شاید بازی را تموم شده فرض کرده بود و فکر کرده بود که می کشه به وقت اضافه و دیگه زیاد تلاش نمی کرد. اما تو همون لحظات آخر،‌شکست خورد. چون تمرکزش رو از دست داد. تو انجام دادن کار ها هم اگه تا لحظه آخر کاری را ادامه ندم احتمالا شکست خواهم خورد (‌المپیاد سال دومم هم یادم باشه )
۲- این که درتمند این چنین قدرتمند شده،‌کارشناس داشت می گفت که اینا نشستند و بازی های قبلیشون را تحلیل کردند. و فهمیدن که باید چی کار کنند و چی کار نکنند و چی کار می کنند و چی کار نمی کنند. تو زندگی هم باید بشینیم و علت شکست و پیروزی ها را ریشه یابی و پیدا کنیم. تا در نهایت بازنده نشیم. شاید تا حدی علت این بلاگ زدنم هم همینه که بتونم شرایط الآنم رو سیو کنم تا آینده ازش استفاده کنم. البته روراست بودن با خود و به قول محسن رضایی عدم سیاه بازی یا بی خیالی محض (‌این برا رضایی نیست ) کار اشتباه و احمقانه ای هست.
۳- اصلا چی شد که فوتبال اروپا این قدر قدرتمند شده و فوتبال خیلی جاهای دیگه نه؟ اونا شاید در درجه اول مهم فوتبال بازی کردن باشه براشون نه برد. چون فوتبال بازی کردن در نهایت باعث افزایش سطح فوتبال در اون لیگ و ناحیه می شه و خودش برد های آینده رو در پی داره. ولی برد همون لحظه،‌نه . ممکنه شکست های آینده رو در پی داشته باشه. یعنی دید بلند مدت و این که بخواند در نهایت برنده باشند. با فوتبال بازی کردن،‌در حقیقت دو تیم دارند بازی برد-برد انجام می دن. (کل حرف یه جورایی به نظریه بازی ها ارتباط داره ) شاید تو زندگی هم بهتر باشه خیلی اوقات شکست هایی را بخوریم تا رقبا قوی تر بشند. بعدا از دل همین رقبا و با استفاده از خود اونا،‌ما خودمون را قوی تر کنیم و پیروزی های آینده رو کسب کنیم. حتی شکست هم لازم نیست. همین که کل جامعه رو هم پیشرفت بدیم خودش کافی باشه شاید. خودش سوال مهمیه که فکر کنم قبلا راجع بهش تو محله بحث کردیم. این که کمال انسان آیا در گرو کمال جامعه و مردم دیگر هست یا نه؟
۴- کارشناس می گفت که دورتمند گفته پس از تحلیل بازی ها فهمیدیم که خوب بازی می کنیم ولی می بازیم. و یه سری چیزای دیگه. اما الآن مثلا فقط ۳۳ درصد توپ در اختیار داریم. ولی همون ۳۳ درصد کافیه تا ۴ تا گل بزنیم. این خودش خیلی مهمه که کارایی که می کنیم کارای بهینه ای باشه. لازم نیست ۹۰ تا کار با بازده ۱۰ درصد انجام بدیم. خیلی بهتره که ۱۰ تا کار با بازده ۹۰ درصد انجام بدیم. هم قدرت فکر در دراز مدت احتمالا زیاد تر می شه،‌هم خستگی کار ها یحتمل کمتر و هم زمان تلف نمی شه. و خیلی چیزای دیگه. یادم باشه در مورد این بنویسم. در مورد این که جامعه خیلی اوقات بر ما تحمیل می کنه که مثلا فلان کار این قدر زمان لازم داره،‌در حالی که اصلا این طوری نیست و این فقط باعث کم شدن بازده می شه.
۵- ما برتر هستیم. اعتماد به نفس،خیلی مهمه. این که دورتمند تونست ریال رو ببره فقط به قدرت درتمند بستگی نداشت. اونا اگه اعتماد نداشتند به خودشون نمی تونستند. یادم باشه که خدا گفته و انتم الاعلون ان کنتم مومنین. و چه کسی از خدا راست گو تر است. خدا این جا ملاک برتری را ایمان قرار داده. یعنی من اگه مومن باشم برترم. و این در شرایط بعد از جنگ احد و شکست مسلمانان نازل شده.
۶- غرور. بایرن شاید به خاطر غروری که ناشی از پیروزی های دیگرش بر او وارد شده بود در نیمه اول نتونست درست بازی کنه. یعنی حریف را دست کم گرفت. و وقتی حریف اون قدر قوی بازی کرد،‌حول شد و چیزی نمونده بود که چند تا گل بخوره. نیمه دوم تقریبا به خودش اومد. تو زندگی شاید نیمه دومی وجود نداشته باشه. فرصتی برای غرور نیست. دشمنان و رقیبان هم در حال آماده کردن خودشون هستند (‌همون طوری که دورتمند خودشو آماده کرد ) ( باز یاد آوری المپیاد سال دوم )
۷- دو تیم آلمانی هر دو تیم محور بودند نه بازیکن محور. بر خلاف ریال یا بارسا. در حقیقت تیم فراتر از بازیکن هست. هم سخت تر ساخته می شه و هم سخت تر عوض می شه. همین طور که تو زندگی هم ،‌هم ایده ها فراتر از افراد و اعمال هستند و همینطور جامعه و فرهنگش هم فراتر از افراد است. شاید به خاطر این خیلی اوقات افراد در مقابل جامعه اهمیتی نداشته باشه. چون خود این جامعه حتی افراد را می تونه بسازه. و نکته ای که هست،‌چند تا بازیکن خوب برابر یه تیم خوب نمی شن. مثل چن سال پیش میلان که فقط بازیکن جمع کرده بود یا امسال پرسپولیس. تو جامعه هم افراد خوب جامعه خوب نمی سازن. بلکه جامعه خوب هست که افراد خوب رو می سازه. برای ایجاد جامعه خوب عوامل دیگری هم دخیل هست. ( هماهنگی،‌روح مشترک ، ... )
۸- استفاده از موقعیت ها به بهترین نحو. دورتمند نیمه اول خیلی موقعیت داشت ولی ازشون استفاده نکرد و نیمه دوم شکست خورد. زندگی هم اگه آدم از موقعیت هاش استفاده نکنه همین می شه. دیگه زمانی می رسه که موقعیتی گیرش نمیاد و اون وقته که وقته شکستش هست.


همیشه یا بهتره بگم اکثر اوقات وقتی دارم همچین چیزایی را تحلیل می کنم،‌احساس می کنم که یه سری چیزا به ذهنم نمی رسه. و ناراحت میشم. به همین خاطر حتی خیلی اوقات از تحلیل ها سر باز می زنم. چون می ترسم نتونم درست تحلیل کنم (‌صورت مسیله رو پاک می کنم )

الآنم خستم و امتحان فیزیک هم نسبتا خوب دادم.
پس فردا هم زبان دارم. زبان فکر کنم راحت باشه. یعنی هوش زبان شناس من فکر کنم خوبه نسبتا + این که من کمی در حال و هوای زبان هم بودم ) ولی شیمی که ۴ شنبه هست احتمالا پدرم رو قراره در بیاره.

امروز هم دوباره با یه PE زدن مغرور شدم. آخه کسی نیست به من بگه که آخه PE چیه که مغرور میشی؟ اصلا چیزی هم باشه. این همه از غرور ضربه خوردی آدم نشدی؟

گاهی فکر می کنم خدا این قدر سرمو می کوبونه به زمین تا درسی را یاد بگیرم. به خاطر همین سعی می کنم از اتفاقات زندگی درس بگیرم تا کمتر سرم بخوره زمین.

سرم یه کمی درد می کرد شب. الآن بهتر شده. اوضاع بی خوابی هم که غوغا.
یا علی

تنبیهم آرزوست

مواقعی که اشتباه می کنم خیلی ناراحت میشم. شاید در حقیقت بهتر باشه که تنبیه بشم. تنبیه شدن عذاب وجدان در پی نداره. ولی اشتباه چرا. آدم از درون می سوزه. و این که آدم نمی دونه در پی اشتباهش چه مشکلاتی ممکنه به وجود بیاد. ولی در مورد تنبیه...
تو زندگیم نقاط حساسی بودند که در ظاهر و تو نگاه اولیه خیلی بی ارزش و مسخره و کار روتین هستن. ولی در کل می بینم اگه مثلا فلان روز مثلا فلان تصمیم را نگرفته بودم یا فلان روز اون کانال فلان برنامه رو ندیده بودم، کلا مسیر زندگیم عوض می شد. فکر کنم این چیزی هست که بهش می گن اثر پروانه ای. و نقاط بحرانی هستن این نقاط. به خاطر همین نقاط بحرانی تو زندگی آدم خیلی استرس به وجود میاد. آدم نمی دونه که این کاری که می خواد بکنه یا نمی خواد بکنه، عاقبتش چی میشه؟چه بسا یه کاری را بکنه ولی به نفعش باشه که اون کار را انجام نده. ( یه آیه هم داریم با همین مضمون که چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و به ضرر شما باشد و از چیزی اکراه داشته باشید در حالی که به نفع شما باشد.)
البته از یه طرف دیگه ای هم، فکر می کنم ما موظف هستیم عمل کنیم فقط به چیزایی که می دونیم. و چیزایی که نمی دونیم اگه هم برامون مشکل ایجاد کنند دیگه دست ما نبوده. ( همون قبح عقاب بلا بیان تقریبا شاید با این ارتباطی داشته باشه ) ولی خب به هر حال،‌استرس از آدم نمی ره. حتی با دونستن این (‌باشد که اصلا من شاید فقط فکر می کنم که می دونم و شاید اصلا ندونم )‌
الآن هم یه آهنگ حامد نیکپای دانلود کردم. دارم گوش می دم. سخته در حالی که داری آهنگی رو برای اولین بار گوش می دی بنویسی.
یا ا...

bing bang

با این که خیلی از بیگ بنگ خوشم نمیاد،‌ولی به طور عجیبی اونو زیاد میبینم. اه

تنفر از خودم

خیلی اوقات از خودم متنفر می شم. به خاطر این سردرگمی که دارم. به خاطر اشتباهاتی که کردم (‌حالا آگاها یا ناآگاها )‌ به خاطر خیلی از طرز تفکراتم. به خاطر این که دقیقا نمی دونم کار درست چیه. واقعا هم این سخت ترین بخش شاید باشه. این که اصلا بفهمی درست چیه. حرکت به سمت درست راحت تره. همون فهمیدن و واقعا فهمیدن ( فهمیدنی که خودش حرکت ایجاد کنه،‌نه مثل فهمیدن های الآن من ) خیلی کار بزرگیه و بقیه کار را فکر کنم راحت می کنه. کاش راحت تر می فهمیدم که کار درست چیه.

امتحان فیزیک ۲

فردا امتحان فیزیک داریم. فصل آخر سخته نسبتا. مخصوصا حفظ فرمول ها و ... . تو روند خوندن و یه سری چیز دیگه هم یه اشتباهایی کردم. احتمالا فردا بدترین امتحانم خواهد بود. حتی شاید برگه را سفید دادم و گذاشتمش برای شهریور. منتها حیفه که این همه خوندم. واقعا درک درستی از خیلی چیز هاش ندارم. ولی یحتمل درست می شه.
از یه طرف دیگه ای بحث، بحث اونه. آدم همه حواسش بهش هست. وقتی می ری طرفش و طبق خواستش عمل می کنی،‌دیگه ولت می کنه. تو می مونی و اشتباهی که کردی. دیگه نه حتی اون برات جذابیتی داره نه کس دیگه ای را داری.
خیلی بده. دوباره تصمیم می گیری که نری اصلا سراغش او. بعد دوباره ناز می کنه. چون دوباره نیاز پیدا کرده. و من هم خر تر و نیازمند تر. میرم سراغش و دوباره و دوباره. یه روند تکرار نشدنی. این دو روز هم که خواستم تغییری تو این روند ایجاد کنم گند خورد به خیلی چیزای دیگه. اه

پ.ن.۱: آدم گاهی خیلی احساس می کنه که دنیا مسخره اس. یعنی شایدم این احساس همیشگی آدم باشه. بعدا بعضی اوقات این احساس یادش بره. یه حالت افسردگی. البته منم که کلا مرض دارم. همیشه تقریبا افسردم. بدم میاد از این افسردگی ولی هستم. البته دلیل هم دارم برای این افسردگیم. به هر حال. کاش این افسردگی کم تر بشه. هر چی صلاحمه.
اهه . تف به این طرز فکر

شب جمعه شب ولادت امام علی

الان دارم هم آهنگ گوش می دم هم وبلاگ می نویسم، روی تخت خواب.
روز خوبی بود، اما آدم رو اذیت می کنه بعضی چیزها که خودم می دونم چی هستن، یه چیزی که خیلی کمک می کنه تو این زمینه توجه به دوستان دینی است، مثلا همین حمید، وقتی بهش فکر می کنم، سعی می کنم با تقوا در شم.
یه نکته دیگه هم اینه که حرفه آدم کار های را که کرده بدون هیچ دلیلی و همینطوری همشون را از بین ببره
خدا کمکم کنه
فردا ولادت امام علی هست
کاش بهتر می تونستم این عید را درک کنم،
خیلی هم بابت وضعیت المپیاد نگرانم
کاش خدا کمک کنه

امتحان فیزیک

پس فردا امتحان فیزیک دارم. یاد گرفتن و فهمیدنش خیلی سخته. شاید اصلا ندادم و رفتم شهریور. البته با توجه به این که احتمالا المپیاد قبول می شم، شهریور دادنش خودش یه خریت دیگه ای هست.
از طرفی فشارای دیگه هم بهم وارده. که نمی تونم درست تمرکز و فکر کنم. خیلی بده این اوضاع. امروز فکر کنم رو هم رفته حدود ۱۲ ساعت خوابیدم. خیلی اوقات می شه که یه سری تصویر را یادم میاد که نمی دونم خوابشون رو دیدم یا واقعا خاطرات هستند. و چون ذهنم هم یه کمی خسته شده،بعضی اوقات حال ندارم حتی فکر کنم که اونا واقعیتن یا خواب.
+ تازگی ها خیلی خواب می بینم. خوبه فک کنم. ( شایدم بد باشه. یادم یه جایی اصغر طاهر زاده گفته بود که خیلی خوب نیست‌:(( )

دست نوشت ۳ ـ جبر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید