huueezdees

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۲/۰۶/۱۷
    ....
  • ۹۲/۰۵/۲۵
    ت

۵ مطلب با موضوع «مقالات مانند» ثبت شده است

انسان ناصبور

چقدر انسان بی صبر است. اکثر کار های اساسی و به درد بخور،‌نیازمند صبر و حوصله و عمل در زمان دارند. اما آدم می خواد اونا را سریع انجام بده. می خواد سریع دانا بشه. می خواد سریع عاشق بشه. سریع چیزی را یاد بگیره. سریع بصیرتش کامل بشه. و حتی سریع،‌متقی بشه.
اکثر اینا یه روند دارند که باید انجام بشه. و معمولا این روند زمانی را طول می کشه. پس احمقانه است که قبل از پایان اون زمان، انتظار نتیجه داشته باشه آدم. ولی خب،‌حرص و طمع خیلی اوقات باعث می شه آدم درخواست هاش و انتظاراتش بالاتر بره.

پ.ن.۱: گاهی فکر می کنم این وبلاگ هم خودش یه حجاب دیگه ای هست. یعنی شاید من این وبلاگ را می نویسم تا یکی که اومد و دید اینو،‌شاید تو دلش گفت که چه آدم باحالی هستم. البته شاید هم اینطوری نباشه. و امیدوارم که اینطوری نباشه. ولی عقلانی بررسی کنم نباید به خاطر بازدید کم وبلاگ ناراحت بشم و حتی باید خوشحال بشم،‌اما امروز ناراحت می شم که چرا مثلا بازدید خیلی کمه.
حتی گاهی شخصیتی را در نظرم می گیرم که میاد و مثلا خیلی خوشش میاد از منو و با من تماس می گیره و ...
می دونم اینا همه تخیلاته،‌ولی کاش سریع تر برند. میخوام این وبلاگ حجاب های منو از بین ببره. نه این که خودش یه حجاب دیگه باشه برام.

دلیل کارم

گاهی دلیل کارم را از رضای خدا به چیز دیگه تغییر می دم. یعنی اگه فقط رضای خدا باشه، اون کارا انجام نمی دم. و کار هایی که خدا گفته انجام بده را، براش دلیلی شاید پیدا می کنم (‌یا حتی یه بهانه )‌تا انجامشون بدم. ولی به هر حال‌،‌کار را شاید صرفا برای خدا انجام ندم. و یه سری کارا هستند که چون بهونه خوبی براشون نیافتم،‌رضای خدا نمی تونه اراده قوی تتوی من ایجاد کنه. و من اشتباه می کنم در اون موارد.

البته شاید خود این که فقط برای رضای خدا کاری را انجام بدیم،‌به نوعی مرتبه بالایی از انسانیت باشه،‌ولی به هر حال،‌می بینم که آروم آروم این نیت نه چندان خوب توی من رشد کرده. باید فکری بکنم.
جالبه که این همین الآن به ذهنم رسید. یعنی اصلا قبلا بهش فکر نمی کردم. فکر می کردم که برای خدا کارا را انجام میدم.

قیافه بد

خیلی اوقات ناراحت میشم که قیافه خیلی خوبی ندارم. البته شاید این به صورت انفرادی و بدون مقایسه با دیگر چیز ها یه ضعف باشه. ولی وقتی اونو توی زندگیم بررسی می کنم می بینم که نه،‌این یه نقطه قوت بوده. این بد بودن قیافم شاید باعث شده باشه که من دنبال یه سری کارا ( :) ) نرم. البته الآن اگه حتی قیافم خوب باشه هم دنبالش نمی رم. ولی همیشه مثل الان نیستم (‌الآن هم خیلی مطمین نیستم. ولی شاید مسیر کلی را بدونم. )
کلا خیلی جالبه که یه سری چیزا وجود دارند که به طور مجزا ضعف حساب می شند ولی تو زندگی افراد در حقیقت قوت اونا هستند. (‌تو خود من خیلی زیاند)
فوتبال دورتموند و بایرن بود امشب که بایرن برد. قبلا زیاد فوتبال نمی دیدم چون فکر می کردم که زیاد فایده نداره (‌واقعا هم زیاد دیدنش فایده نداره ،‌البته شاید هم من داشتم ادا در میوردم( ادای حمید شاید ) و می خواستم ژست این روشن فکر هایی که از کار بیهوده دوری می کنند رو در بیارم،‌در حالی که هنوز هم یه کمی رو علاقه دارم به فوتبال (‌هر چند زیاد نیست )) .
امشب یه سری درس هایی بهم داد این بازی:
۱- مبارزه تا لحظه آخر، دورتمند تو لحظه آخر شکست خورد. شاید بازی را تموم شده فرض کرده بود و فکر کرده بود که می کشه به وقت اضافه و دیگه زیاد تلاش نمی کرد. اما تو همون لحظات آخر،‌شکست خورد. چون تمرکزش رو از دست داد. تو انجام دادن کار ها هم اگه تا لحظه آخر کاری را ادامه ندم احتمالا شکست خواهم خورد (‌المپیاد سال دومم هم یادم باشه )
۲- این که درتمند این چنین قدرتمند شده،‌کارشناس داشت می گفت که اینا نشستند و بازی های قبلیشون را تحلیل کردند. و فهمیدن که باید چی کار کنند و چی کار نکنند و چی کار می کنند و چی کار نمی کنند. تو زندگی هم باید بشینیم و علت شکست و پیروزی ها را ریشه یابی و پیدا کنیم. تا در نهایت بازنده نشیم. شاید تا حدی علت این بلاگ زدنم هم همینه که بتونم شرایط الآنم رو سیو کنم تا آینده ازش استفاده کنم. البته روراست بودن با خود و به قول محسن رضایی عدم سیاه بازی یا بی خیالی محض (‌این برا رضایی نیست ) کار اشتباه و احمقانه ای هست.
۳- اصلا چی شد که فوتبال اروپا این قدر قدرتمند شده و فوتبال خیلی جاهای دیگه نه؟ اونا شاید در درجه اول مهم فوتبال بازی کردن باشه براشون نه برد. چون فوتبال بازی کردن در نهایت باعث افزایش سطح فوتبال در اون لیگ و ناحیه می شه و خودش برد های آینده رو در پی داره. ولی برد همون لحظه،‌نه . ممکنه شکست های آینده رو در پی داشته باشه. یعنی دید بلند مدت و این که بخواند در نهایت برنده باشند. با فوتبال بازی کردن،‌در حقیقت دو تیم دارند بازی برد-برد انجام می دن. (کل حرف یه جورایی به نظریه بازی ها ارتباط داره ) شاید تو زندگی هم بهتر باشه خیلی اوقات شکست هایی را بخوریم تا رقبا قوی تر بشند. بعدا از دل همین رقبا و با استفاده از خود اونا،‌ما خودمون را قوی تر کنیم و پیروزی های آینده رو کسب کنیم. حتی شکست هم لازم نیست. همین که کل جامعه رو هم پیشرفت بدیم خودش کافی باشه شاید. خودش سوال مهمیه که فکر کنم قبلا راجع بهش تو محله بحث کردیم. این که کمال انسان آیا در گرو کمال جامعه و مردم دیگر هست یا نه؟
۴- کارشناس می گفت که دورتمند گفته پس از تحلیل بازی ها فهمیدیم که خوب بازی می کنیم ولی می بازیم. و یه سری چیزای دیگه. اما الآن مثلا فقط ۳۳ درصد توپ در اختیار داریم. ولی همون ۳۳ درصد کافیه تا ۴ تا گل بزنیم. این خودش خیلی مهمه که کارایی که می کنیم کارای بهینه ای باشه. لازم نیست ۹۰ تا کار با بازده ۱۰ درصد انجام بدیم. خیلی بهتره که ۱۰ تا کار با بازده ۹۰ درصد انجام بدیم. هم قدرت فکر در دراز مدت احتمالا زیاد تر می شه،‌هم خستگی کار ها یحتمل کمتر و هم زمان تلف نمی شه. و خیلی چیزای دیگه. یادم باشه در مورد این بنویسم. در مورد این که جامعه خیلی اوقات بر ما تحمیل می کنه که مثلا فلان کار این قدر زمان لازم داره،‌در حالی که اصلا این طوری نیست و این فقط باعث کم شدن بازده می شه.
۵- ما برتر هستیم. اعتماد به نفس،خیلی مهمه. این که دورتمند تونست ریال رو ببره فقط به قدرت درتمند بستگی نداشت. اونا اگه اعتماد نداشتند به خودشون نمی تونستند. یادم باشه که خدا گفته و انتم الاعلون ان کنتم مومنین. و چه کسی از خدا راست گو تر است. خدا این جا ملاک برتری را ایمان قرار داده. یعنی من اگه مومن باشم برترم. و این در شرایط بعد از جنگ احد و شکست مسلمانان نازل شده.
۶- غرور. بایرن شاید به خاطر غروری که ناشی از پیروزی های دیگرش بر او وارد شده بود در نیمه اول نتونست درست بازی کنه. یعنی حریف را دست کم گرفت. و وقتی حریف اون قدر قوی بازی کرد،‌حول شد و چیزی نمونده بود که چند تا گل بخوره. نیمه دوم تقریبا به خودش اومد. تو زندگی شاید نیمه دومی وجود نداشته باشه. فرصتی برای غرور نیست. دشمنان و رقیبان هم در حال آماده کردن خودشون هستند (‌همون طوری که دورتمند خودشو آماده کرد ) ( باز یاد آوری المپیاد سال دوم )
۷- دو تیم آلمانی هر دو تیم محور بودند نه بازیکن محور. بر خلاف ریال یا بارسا. در حقیقت تیم فراتر از بازیکن هست. هم سخت تر ساخته می شه و هم سخت تر عوض می شه. همین طور که تو زندگی هم ،‌هم ایده ها فراتر از افراد و اعمال هستند و همینطور جامعه و فرهنگش هم فراتر از افراد است. شاید به خاطر این خیلی اوقات افراد در مقابل جامعه اهمیتی نداشته باشه. چون خود این جامعه حتی افراد را می تونه بسازه. و نکته ای که هست،‌چند تا بازیکن خوب برابر یه تیم خوب نمی شن. مثل چن سال پیش میلان که فقط بازیکن جمع کرده بود یا امسال پرسپولیس. تو جامعه هم افراد خوب جامعه خوب نمی سازن. بلکه جامعه خوب هست که افراد خوب رو می سازه. برای ایجاد جامعه خوب عوامل دیگری هم دخیل هست. ( هماهنگی،‌روح مشترک ، ... )
۸- استفاده از موقعیت ها به بهترین نحو. دورتمند نیمه اول خیلی موقعیت داشت ولی ازشون استفاده نکرد و نیمه دوم شکست خورد. زندگی هم اگه آدم از موقعیت هاش استفاده نکنه همین می شه. دیگه زمانی می رسه که موقعیتی گیرش نمیاد و اون وقته که وقته شکستش هست.


همیشه یا بهتره بگم اکثر اوقات وقتی دارم همچین چیزایی را تحلیل می کنم،‌احساس می کنم که یه سری چیزا به ذهنم نمی رسه. و ناراحت میشم. به همین خاطر حتی خیلی اوقات از تحلیل ها سر باز می زنم. چون می ترسم نتونم درست تحلیل کنم (‌صورت مسیله رو پاک می کنم )

الآنم خستم و امتحان فیزیک هم نسبتا خوب دادم.
پس فردا هم زبان دارم. زبان فکر کنم راحت باشه. یعنی هوش زبان شناس من فکر کنم خوبه نسبتا + این که من کمی در حال و هوای زبان هم بودم ) ولی شیمی که ۴ شنبه هست احتمالا پدرم رو قراره در بیاره.

امروز هم دوباره با یه PE زدن مغرور شدم. آخه کسی نیست به من بگه که آخه PE چیه که مغرور میشی؟ اصلا چیزی هم باشه. این همه از غرور ضربه خوردی آدم نشدی؟

گاهی فکر می کنم خدا این قدر سرمو می کوبونه به زمین تا درسی را یاد بگیرم. به خاطر همین سعی می کنم از اتفاقات زندگی درس بگیرم تا کمتر سرم بخوره زمین.

سرم یه کمی درد می کرد شب. الآن بهتر شده. اوضاع بی خوابی هم که غوغا.
یا علی

تنبیهم آرزوست

مواقعی که اشتباه می کنم خیلی ناراحت میشم. شاید در حقیقت بهتر باشه که تنبیه بشم. تنبیه شدن عذاب وجدان در پی نداره. ولی اشتباه چرا. آدم از درون می سوزه. و این که آدم نمی دونه در پی اشتباهش چه مشکلاتی ممکنه به وجود بیاد. ولی در مورد تنبیه...
تو زندگیم نقاط حساسی بودند که در ظاهر و تو نگاه اولیه خیلی بی ارزش و مسخره و کار روتین هستن. ولی در کل می بینم اگه مثلا فلان روز مثلا فلان تصمیم را نگرفته بودم یا فلان روز اون کانال فلان برنامه رو ندیده بودم، کلا مسیر زندگیم عوض می شد. فکر کنم این چیزی هست که بهش می گن اثر پروانه ای. و نقاط بحرانی هستن این نقاط. به خاطر همین نقاط بحرانی تو زندگی آدم خیلی استرس به وجود میاد. آدم نمی دونه که این کاری که می خواد بکنه یا نمی خواد بکنه، عاقبتش چی میشه؟چه بسا یه کاری را بکنه ولی به نفعش باشه که اون کار را انجام نده. ( یه آیه هم داریم با همین مضمون که چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و به ضرر شما باشد و از چیزی اکراه داشته باشید در حالی که به نفع شما باشد.)
البته از یه طرف دیگه ای هم، فکر می کنم ما موظف هستیم عمل کنیم فقط به چیزایی که می دونیم. و چیزایی که نمی دونیم اگه هم برامون مشکل ایجاد کنند دیگه دست ما نبوده. ( همون قبح عقاب بلا بیان تقریبا شاید با این ارتباطی داشته باشه ) ولی خب به هر حال،‌استرس از آدم نمی ره. حتی با دونستن این (‌باشد که اصلا من شاید فقط فکر می کنم که می دونم و شاید اصلا ندونم )‌
الآن هم یه آهنگ حامد نیکپای دانلود کردم. دارم گوش می دم. سخته در حالی که داری آهنگی رو برای اولین بار گوش می دی بنویسی.
یا ا...