اتفاقات طوری افتاده اند که گاهی احساس می کنم دارم به آدم بده در زندگی تبدیل می شوم. نه این که بخواهم بد باشم،اما خیلی عقده هایی دارم که مرا به آدم بدی تبدیل می کنند.
مثلا لجم می گیرد از آن جن{ده خانمی که فکر کرده خیلی در زندگیش موفق هست. همیشه می خندد. خوشگل هم واقعا هست. شاید تا الآن هم در ظاهرش از من موفق تر باشد. کلا این آدم ها که از من موفق ترند را می بینم لجم می گیرد. و حسرت می خورم. گاهی حتی ازشان بدم هم میاید.
بد تر این که در برهه ای یا در لحظه ای، کسانی که تو آن ها را نزدیک خود می پنداشتی،رفتاری انجام دهند که بفهمی آن ها تو را بسیار پایین تر و دور تر از خودشان می بینند.
کلی تلاش می کنی که مثلا در گروه آن ها قرار بگیری. و بعد می فهمی که آن ها تو را آدم هم حساب نمی کنند.
و کل تلاش هایت بی فایده بوده.
لعنتی.
کنکور کمی دارد به من نظم می بخشد. خوشبینم نسبت به آن. :))
مثلا لجم می گیرد از آن جن{ده خانمی که فکر کرده خیلی در زندگیش موفق هست. همیشه می خندد. خوشگل هم واقعا هست. شاید تا الآن هم در ظاهرش از من موفق تر باشد. کلا این آدم ها که از من موفق ترند را می بینم لجم می گیرد. و حسرت می خورم. گاهی حتی ازشان بدم هم میاید.
بد تر این که در برهه ای یا در لحظه ای، کسانی که تو آن ها را نزدیک خود می پنداشتی،رفتاری انجام دهند که بفهمی آن ها تو را بسیار پایین تر و دور تر از خودشان می بینند.
کلی تلاش می کنی که مثلا در گروه آن ها قرار بگیری. و بعد می فهمی که آن ها تو را آدم هم حساب نمی کنند.
و کل تلاش هایت بی فایده بوده.
لعنتی.
کنکور کمی دارد به من نظم می بخشد. خوشبینم نسبت به آن. :))
- ۹۲/۰۷/۰۱