رسما دارم به فنا می رم سر این کنکور. نمی دونم چرا این طوری شدم که خیلی جدی نمی گیرمش. شاید چون فکر می کنم که خوندن هام فایده نداره و یادم میره کمتر می خونم. اما کسی با وضعیت من،واقعا وقت برا خیلی از کارا نداره. اما من دارم انجام می دم این کارای مسخره را. الآن متاسفانه به روزی ۵ ساعت قانع هستم. یعنی می تونم اما در لحظه احساس می کنم که نیازی ندارم. اصلا شک دارم که برسم درس ها را تموم کنم یا نه. اون حجم زیاد حسابان. احتمالا باید همه تست هاش را دوبار بزنم. یا حتی بیشتر. این برنامه قلم چی هم نمی دونم خوب کار می کنه یا نه. از اون فکر نکنم عقب باشم. تقریبا حتی جلو تر هم هستم. اما به اندازه کافی ازش جلو نیستم.
باید خیلی خیلی بیشتر تلاش کنم. این طوری نمی شه.
باید خیلی خیلی بیشتر تلاش کنم. این طوری نمی شه.
پ.ن.: تجربه المپیادم نباید یادم بره. یادم نره که سر همین اطمینان زیادی به خودم به فنا رفتم. اگه می شستم و نمی گفتم که می تونم سوالا را حل کنم و واقعا حل می کردم سوالا را، الآن راحت طلا بودم. و همون موقع هم فکر می کردم که خوندن هام فایده نداره. اما همونطوری که دیدم کسایی بودند که فقط با همین خوندن طلا شدند.
یادم باشد: کار من در لحظه بسیار کم اهمیت و کوچک است. اما در نهایت،بسیار مهم می شود.