منفعل بودن من؟
- پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۹ ق.ظ
- ۰ نظر
گاهی احساس می کنم که منفعل هستم. یعنی کاری واقعا انجام نمیدم. می بینم داره عمرم می گذره و من کارایی که خیلی اوقات فکر میکنم خوب هستند یا دوست دارم را انجام نمی دم. شاید به خاطر شخصیت سودایی مانند من. و کمی جامعه گریز بودنم. که باعث شده خیلی روابط اجتماعی خوبی نداشته باشم. خیلی کار ها را خجالت می کشم. یعنی واقعا می خوام انجامشون بدم. ولی خجالت می کشم و انجام نمی دمشون. خیلی هم البته الآن خدا را شکر می کنم که انجام ندادم. چون کارای احمقانه ای بودند در کل و احتمالا مسیر زندگی ام رو تغییر نه لزوما خوبی می دادند. مثلا یکی اومده و یه شرکت مضخرف کامپیوتری زده. کسی که سنش از من هم شاید کمتر باشه. نه این که خیلی از این کارش استقبال کنم، ولی ناراحت می شم که خود من،به خاطر یه سری چیزای مسخره،از این کارا دوری می کردم. در حالی که من هم خیلی اون رو دوست داشتم. :(
خیلی اوقات هم توجیه می کنم که الآن هنوز کامل نشدم و شاید انجام کار ها برام زود باشه. ینی می خوام وقتی کاری رو انجام میدم، در حالی باشم که بدونم اون کار چیه. و قوی باشم. آزمون و خطا نکنم. پشتم به نظریات نظری قوی وصل باشه. الکی چرت و پرت نگم. و فریاد زن نباشم.
شاید این توجیه صرفا نوعی فرار از کار باشه. با نام اعتدال و معتدل بودن از کار ها فرار می کنم.
حتی شاید خود اون قوی شدن نظری و پشتیبانی نظری قوی،خودش در طول جریان گرفتن مسیولیت ها و انجام دادن کار ها صورت بگیره.
البته یه دلیل دیگه هم شاید ترس باشه، ترس از این که کارم شکست بخوره یا کارم ارزش وقت گذاشتن رو نداشته باشه. خیلی اوقات به همین دلیل بی خیال کار شدم.
به هر حال،شخصیتم خیلی منفعل شده (و حتی بود ). و بدم میاد از این منفعل بودن در مقابل جامعه. باید یه فکر اساسی بکنم در مورد منفعل بودنم. و این که اصلا چه کار هایی باید بکنم تو این سنم. وظیفم چیه؟
حتی شده خیلی اوقات،می ترسم از این که خیلی خوب باشم، و در حقیقت تو پس زمنیه ذهنم می خوام که مثلا یه شکستی بخورم. مثلا توی یه مسابقه. و در نهایت با رضایت شکست می خورم. این شاید نوعی کنترل رو به دستم بده (حس این که من چیزی رو می دونم و بقیه نمی دونند )و کمی فشار را کم کنه،ولی دوست ندارم شکست عادتم بشه.
به هر حال،خدا کمکم کنه که در نهایت به بهترین سبیل خودم هدایت شوم.
و مثلا خیلی از سران را می بینم،تو سن من خیلی هاشون خیلی فعالیت کردند. ولی من نه. یا مثلا نمراتشون خوب بوده و ...
خدا کمک کنه.
خیلی اوقات هم توجیه می کنم که الآن هنوز کامل نشدم و شاید انجام کار ها برام زود باشه. ینی می خوام وقتی کاری رو انجام میدم، در حالی باشم که بدونم اون کار چیه. و قوی باشم. آزمون و خطا نکنم. پشتم به نظریات نظری قوی وصل باشه. الکی چرت و پرت نگم. و فریاد زن نباشم.
شاید این توجیه صرفا نوعی فرار از کار باشه. با نام اعتدال و معتدل بودن از کار ها فرار می کنم.
حتی شاید خود اون قوی شدن نظری و پشتیبانی نظری قوی،خودش در طول جریان گرفتن مسیولیت ها و انجام دادن کار ها صورت بگیره.
البته یه دلیل دیگه هم شاید ترس باشه، ترس از این که کارم شکست بخوره یا کارم ارزش وقت گذاشتن رو نداشته باشه. خیلی اوقات به همین دلیل بی خیال کار شدم.
به هر حال،شخصیتم خیلی منفعل شده (و حتی بود ). و بدم میاد از این منفعل بودن در مقابل جامعه. باید یه فکر اساسی بکنم در مورد منفعل بودنم. و این که اصلا چه کار هایی باید بکنم تو این سنم. وظیفم چیه؟
حتی شده خیلی اوقات،می ترسم از این که خیلی خوب باشم، و در حقیقت تو پس زمنیه ذهنم می خوام که مثلا یه شکستی بخورم. مثلا توی یه مسابقه. و در نهایت با رضایت شکست می خورم. این شاید نوعی کنترل رو به دستم بده (حس این که من چیزی رو می دونم و بقیه نمی دونند )و کمی فشار را کم کنه،ولی دوست ندارم شکست عادتم بشه.
به هر حال،خدا کمکم کنه که در نهایت به بهترین سبیل خودم هدایت شوم.
و مثلا خیلی از سران را می بینم،تو سن من خیلی هاشون خیلی فعالیت کردند. ولی من نه. یا مثلا نمراتشون خوب بوده و ...
خدا کمک کنه.