huueezdees

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۲/۰۶/۱۷
    ....
  • ۹۲/۰۵/۲۵
    ت

۳۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

منفعل بودن من؟

گاهی احساس می کنم که منفعل هستم. یعنی کاری واقعا انجام نمیدم. می بینم داره عمرم می گذره و من کارایی که خیلی اوقات فکر میکنم خوب هستند یا دوست دارم را انجام نمی دم. شاید به خاطر شخصیت سودایی مانند من. و کمی جامعه گریز بودنم. که باعث شده خیلی روابط اجتماعی خوبی نداشته باشم. خیلی کار ها را خجالت می کشم. یعنی واقعا می خوام انجامشون بدم. ولی خجالت می کشم و انجام نمی دمشون. خیلی هم البته الآن خدا را شکر می کنم که انجام ندادم. چون کارای احمقانه ای بودند در کل و احتمالا مسیر زندگی ام رو تغییر نه لزوما خوبی می دادند. مثلا یکی اومده و یه شرکت مضخرف کامپیوتری زده. کسی که سنش از من هم شاید کمتر باشه. نه این که خیلی از این کارش استقبال کنم، ولی ناراحت می شم که خود من،‌به خاطر یه سری چیزای مسخره،‌از این کارا دوری می کردم. در حالی که من هم خیلی اون رو دوست داشتم. :(
خیلی اوقات هم توجیه می کنم که الآن هنوز کامل نشدم و شاید انجام کار ها برام زود باشه. ینی می خوام وقتی کاری رو انجام میدم، در حالی باشم که بدونم اون کار چیه. و قوی باشم. آزمون و خطا نکنم. پشتم به نظریات نظری قوی وصل باشه. الکی چرت و پرت نگم. و فریاد زن نباشم.
شاید این توجیه صرفا نوعی فرار از کار باشه. با نام اعتدال و معتدل بودن از کار ها فرار می کنم.
حتی شاید خود اون قوی شدن نظری و پشتیبانی نظری قوی‌،‌خودش در طول جریان گرفتن مسیولیت ها و انجام دادن کار ها صورت بگیره.
البته یه دلیل دیگه هم شاید ترس باشه، ترس از این که کارم شکست بخوره یا کارم ارزش وقت گذاشتن رو نداشته باشه. خیلی اوقات به همین دلیل بی خیال کار شدم.

به هر حال،‌شخصیتم خیلی منفعل شده (‌و حتی بود ). و بدم میاد از این منفعل بودن در مقابل جامعه. باید یه فکر اساسی بکنم در مورد منفعل بودنم. و این که اصلا چه کار هایی باید بکنم تو این سنم. وظیفم چیه؟

حتی شده خیلی اوقات،‌می ترسم از این که خیلی خوب باشم، و در حقیقت تو پس زمنیه ذهنم می خوام که مثلا یه شکستی بخورم. مثلا توی یه مسابقه. و در نهایت با رضایت شکست می خورم. این شاید نوعی کنترل رو به دستم بده (‌حس این که من چیزی رو می دونم و بقیه نمی دونند )‌و کمی فشار را کم کنه،‌ولی دوست ندارم شکست عادتم بشه.

به هر حال،‌خدا کمکم کنه که در نهایت به بهترین سبیل خودم هدایت شوم.

و مثلا خیلی از سران را می بینم،‌تو سن من خیلی هاشون خیلی فعالیت کردند. ولی من نه. یا مثلا نمراتشون خوب بوده و ...
خدا کمک کنه.

بی سوادی المپیادی

احساس می کنم خیلی چیزا را تو المپیاد بلد نیستم. البته المپیاد بیشتر توانایی حل مسیله هست. ولی خب یه سری چیزا را هم باید آدم بلد باشه. من بلد نیستم تعداد خوبی را. :(
قبلا خیلی زیاد بلد بودم. ولی فکر کردم که ذهنم داره تبدیل می شه به یه ماشین که فقط فرمول داره حفظ می کنه. و یاد گرفتن چیزای اضافه رو تموم کردم. -> الآن کمتر بلدم.
اگه رفتم دوره،‌نمی دونم این خوبه یا بده. احتمالا اون جا به ما درس می دند. ولی این که آدم بلد باشه یه چیز دیگه است طبیعتا.
:)

نیاز من به وبلاگ

واقعا احساس می کنم که کمی وابسته شدم به وبلاگ. داشتم شیمی می خوندم،‌هوس نوشتن پیدا کردم. (‌البته شاید هم به خاطر این باشه که می خواستم از خوندن شیمی فرار کنم :) )
امیدوارم که نقطه تغییر خوبی باشه این وبلاگ توی زندگی من. و به درد من بخوره. ایشا...
هم چنان ترس از این دارم که این نقطه خوبی نباشه. ولی خب، نمی شه آدم به خاطر یه ترس مسخره،‌فرار کنه از انجام دادن کار ها.
:)
ـ شاید هم این پست رو نوشتم تا بیشتر تلقین کنم به خودم که این وبلاگ خوب بوده و من دارم خوب می نویسم توش. نوعی تلقین که واقعا باورم بشه که خوبه و فکر نکنم که شکست خوردم. ـ

نماز من

اوضاعم خیلی داغون شده. قبلا تو نماز خیلی بیشتر احساس نزدیکی می کردم. الآن شاید فقط شده باشه سر کوبوندن به زمین و رفع تکلیف شاید. خیلی حیفه این نماز به این خوبی این طوری تلف بشه. خیلی هاش هم به خاطر گناهام و البته غرورم هست. غروری که حتی گاهی می گه که از خدا هم بی نیازی. (‌یا ایها الانسان ما غرک به ربک الکریم ) خیلی جالبه. من همونی هستم که زار می زدم خدا کمکم کنه. حالا که کمکم کردم مغرور می شم بهش. و فکر می کنم که اینا لیاقت من بودند نه لطف اون. نمی دونم که هر لحظه ای می تونه اینا را از من بگیره. گاهی حتی فکر می کنم که اشتباه هست که از خدا بخوایم چیزی بهمون بده. اشتباهه که از خدا بخوایم که بصیرتمون رو زیاد کنه. علممون رو زیاد کنه. چه بسا خیر نهایی من در بصیرت کم الآن من باشه. خدا،‌از همین درگاه ازت می خوام، واقعا اون چیزی که در نهایت،‌من می تونم بهترین بهش برسم رو بده بهم. اگه چیزی ازت خواستم که منو از اون دور می کرد،‌اگه زار زدم، اگه گریه کردم، اگه قسمت دادم، اما اگه به صلاحم نبودم، نهایت اون راه به بهترین سبیل مخصوص من راهی نداشت، بهم نده. حتی همین دعا. رو همین دعا هم عملش کن. اگه خودت صلاح می دونی. شاید لازم باشه گاهی چیزایی به من بدی. :)

گاهی خودمو گول می زنم با توجه به این که چون من الآن سرم شلوغه،‌لازم نیست زیاد تو نماز توجه کنم. یا بعدا که بزرگ تر شدم و سرم خلوت تر شد، بهتر می تونم این کارا بکنم. اما می دونم اینا گول زدن خودمه. به قول حمید،‌کارا را نسپارید به آینده. می گفت می شناسم کسایی که می اندازن کارا را برا بعدا،‌بعد هیچ کاری نمی کنند. و این البته به معنای عدم برنامه ریزی نیست. این به معنای عدم پیروی از هوای نفس هست.

به هر حال،فکر کنم نیاز دارم که همین امروز فردا (‌اگه خود این به تعویق انداختن کار ها نباشه ) بشینم و یه راهی بچینم برای نمازم. قبلا خوب بودم. یا حد اقل فکر می کردم که خوبم. اما شاید به خاطر این که می ترسیدم از پیشرفت سریع،‌شاید حتی نوعی از قصد،‌اون خوب بودن تو نماز را از دست دادم. ولی بهش نیاز دارم. نماز خوبه. خوبه. خوبه. :)
فکری خواهم کرد ایشا... در مورد این که چی کار باید بکنم و چطوری این کار را بکنم در مورد نماز. تا هم عملی باشه. و هم بر طبق هوای نفس نباشه. و هم با برنامه باشه و اعتدال را همراه با روحیه جهادی حفظ کنه. (‌خیلی اوقات به بهانه اعتدال محوری،‌تسلیم هوای نفس می شم. روحیه جهادی از دست می ره. گاهی فکر می کنم که این جهادی بودن،‌با اعتدال مخالفه. )

پ.ن.: امشب بابام هم یه تیکه ای انداخت که چرا این قدر نمازم رو سریع می خونم. البته وقتی فهمید فقط یکیش رو خوندم گفت اشتباه کرده و فکر می کرده دو تاش را این قدر سریع خوندم. ولی واقعا خیلی سریع دارم می خونم. شاید فقط از روی اجبار و اکراه.
کمک کن خدا. سعی می کنم اراده کنم. :)

غرور دوباره

احساس می کنم که دوباره دارم مغرور می شم. در حالی که می دونم غرور آدمو از بین می بره. چرا نمی تونم از درس هایی که گرفتم استفاده کنم.
یه مدت هم با فرضیات غلط به نتایج غلطی رسیده بودم،‌چون نمی دونستم اون فرضیات غلطند،‌اون نتایج رو درست فرض کرده بودم و می خواستم زندگیم رو بر اساس اونا بچینم.
و انجامش خیلی سخته. هر لحظه آدم می خوادش. اما... این را من درخواست نکردم. یا اگه هم درخواست کرده باشم،‌وقتی درخواست کردم که بچه بودم و چیزی حالیم نبود. اون زمانی بود که جومونگ را سرلوحه خودم قرار داده بودم. p: آیا این درست است که الآن تاوان حماقت بچگیم رو بدم؟ نه این که الآن نتونم جبران کنم. ولی واقعا سخته. :(
کمک کن خدا لطفا.
مرسی.


و دوباره برمی گردم سر مقوله غرور. گاهی فکر می کنم آدمی هستم برای خودم. یادم می ره که هر چی که دارم از خدا هست و ازش درخواست کردم. یادم میره نتایج غرور قبلا را. و پشیمانی ناشی از آن.
حتما باید دوباره سرم به سنگ بخوره آیا؟؟

پس فردا امتحان شیمی دارم. شیمی خیلی سخته و من هیچی بلد نیستم. و دوباره به خاطر همون غرور شاید امروز یه کمی دیرتر شروع کردم. زبان هم خوب بود نسبتا.

نمی دونم بقیه افراد چرا غرور را زیاد جدی نمی گیرند. به نظر من شاید بد ترین چیز غرور باشه. هم باعث از دست رفتن روابط می شه و هم خود فرد و فعالیتش رو تحت تاثیر قرار می ده. البته بماند نتایج معنویش که احتمالا خیلی بد تر هست.

خدا اگه صلاح می دونه کمکم کنه و منو هدایتم کنه به بهترین سبیلی که من می تونم توی اون باشم و به صراه مستقیم هدایت شم.
:)

بی حوصلگی

چرا این قدر بی حوصله شدم.
یادم باشه چیزی در مورد امتحانات و احوالاتم در اون مواقعا بنویسم.
:'(
فوتبال دورتموند و بایرن بود امشب که بایرن برد. قبلا زیاد فوتبال نمی دیدم چون فکر می کردم که زیاد فایده نداره (‌واقعا هم زیاد دیدنش فایده نداره ،‌البته شاید هم من داشتم ادا در میوردم( ادای حمید شاید ) و می خواستم ژست این روشن فکر هایی که از کار بیهوده دوری می کنند رو در بیارم،‌در حالی که هنوز هم یه کمی رو علاقه دارم به فوتبال (‌هر چند زیاد نیست )) .
امشب یه سری درس هایی بهم داد این بازی:
۱- مبارزه تا لحظه آخر، دورتمند تو لحظه آخر شکست خورد. شاید بازی را تموم شده فرض کرده بود و فکر کرده بود که می کشه به وقت اضافه و دیگه زیاد تلاش نمی کرد. اما تو همون لحظات آخر،‌شکست خورد. چون تمرکزش رو از دست داد. تو انجام دادن کار ها هم اگه تا لحظه آخر کاری را ادامه ندم احتمالا شکست خواهم خورد (‌المپیاد سال دومم هم یادم باشه )
۲- این که درتمند این چنین قدرتمند شده،‌کارشناس داشت می گفت که اینا نشستند و بازی های قبلیشون را تحلیل کردند. و فهمیدن که باید چی کار کنند و چی کار نکنند و چی کار می کنند و چی کار نمی کنند. تو زندگی هم باید بشینیم و علت شکست و پیروزی ها را ریشه یابی و پیدا کنیم. تا در نهایت بازنده نشیم. شاید تا حدی علت این بلاگ زدنم هم همینه که بتونم شرایط الآنم رو سیو کنم تا آینده ازش استفاده کنم. البته روراست بودن با خود و به قول محسن رضایی عدم سیاه بازی یا بی خیالی محض (‌این برا رضایی نیست ) کار اشتباه و احمقانه ای هست.
۳- اصلا چی شد که فوتبال اروپا این قدر قدرتمند شده و فوتبال خیلی جاهای دیگه نه؟ اونا شاید در درجه اول مهم فوتبال بازی کردن باشه براشون نه برد. چون فوتبال بازی کردن در نهایت باعث افزایش سطح فوتبال در اون لیگ و ناحیه می شه و خودش برد های آینده رو در پی داره. ولی برد همون لحظه،‌نه . ممکنه شکست های آینده رو در پی داشته باشه. یعنی دید بلند مدت و این که بخواند در نهایت برنده باشند. با فوتبال بازی کردن،‌در حقیقت دو تیم دارند بازی برد-برد انجام می دن. (کل حرف یه جورایی به نظریه بازی ها ارتباط داره ) شاید تو زندگی هم بهتر باشه خیلی اوقات شکست هایی را بخوریم تا رقبا قوی تر بشند. بعدا از دل همین رقبا و با استفاده از خود اونا،‌ما خودمون را قوی تر کنیم و پیروزی های آینده رو کسب کنیم. حتی شکست هم لازم نیست. همین که کل جامعه رو هم پیشرفت بدیم خودش کافی باشه شاید. خودش سوال مهمیه که فکر کنم قبلا راجع بهش تو محله بحث کردیم. این که کمال انسان آیا در گرو کمال جامعه و مردم دیگر هست یا نه؟
۴- کارشناس می گفت که دورتمند گفته پس از تحلیل بازی ها فهمیدیم که خوب بازی می کنیم ولی می بازیم. و یه سری چیزای دیگه. اما الآن مثلا فقط ۳۳ درصد توپ در اختیار داریم. ولی همون ۳۳ درصد کافیه تا ۴ تا گل بزنیم. این خودش خیلی مهمه که کارایی که می کنیم کارای بهینه ای باشه. لازم نیست ۹۰ تا کار با بازده ۱۰ درصد انجام بدیم. خیلی بهتره که ۱۰ تا کار با بازده ۹۰ درصد انجام بدیم. هم قدرت فکر در دراز مدت احتمالا زیاد تر می شه،‌هم خستگی کار ها یحتمل کمتر و هم زمان تلف نمی شه. و خیلی چیزای دیگه. یادم باشه در مورد این بنویسم. در مورد این که جامعه خیلی اوقات بر ما تحمیل می کنه که مثلا فلان کار این قدر زمان لازم داره،‌در حالی که اصلا این طوری نیست و این فقط باعث کم شدن بازده می شه.
۵- ما برتر هستیم. اعتماد به نفس،خیلی مهمه. این که دورتمند تونست ریال رو ببره فقط به قدرت درتمند بستگی نداشت. اونا اگه اعتماد نداشتند به خودشون نمی تونستند. یادم باشه که خدا گفته و انتم الاعلون ان کنتم مومنین. و چه کسی از خدا راست گو تر است. خدا این جا ملاک برتری را ایمان قرار داده. یعنی من اگه مومن باشم برترم. و این در شرایط بعد از جنگ احد و شکست مسلمانان نازل شده.
۶- غرور. بایرن شاید به خاطر غروری که ناشی از پیروزی های دیگرش بر او وارد شده بود در نیمه اول نتونست درست بازی کنه. یعنی حریف را دست کم گرفت. و وقتی حریف اون قدر قوی بازی کرد،‌حول شد و چیزی نمونده بود که چند تا گل بخوره. نیمه دوم تقریبا به خودش اومد. تو زندگی شاید نیمه دومی وجود نداشته باشه. فرصتی برای غرور نیست. دشمنان و رقیبان هم در حال آماده کردن خودشون هستند (‌همون طوری که دورتمند خودشو آماده کرد ) ( باز یاد آوری المپیاد سال دوم )
۷- دو تیم آلمانی هر دو تیم محور بودند نه بازیکن محور. بر خلاف ریال یا بارسا. در حقیقت تیم فراتر از بازیکن هست. هم سخت تر ساخته می شه و هم سخت تر عوض می شه. همین طور که تو زندگی هم ،‌هم ایده ها فراتر از افراد و اعمال هستند و همینطور جامعه و فرهنگش هم فراتر از افراد است. شاید به خاطر این خیلی اوقات افراد در مقابل جامعه اهمیتی نداشته باشه. چون خود این جامعه حتی افراد را می تونه بسازه. و نکته ای که هست،‌چند تا بازیکن خوب برابر یه تیم خوب نمی شن. مثل چن سال پیش میلان که فقط بازیکن جمع کرده بود یا امسال پرسپولیس. تو جامعه هم افراد خوب جامعه خوب نمی سازن. بلکه جامعه خوب هست که افراد خوب رو می سازه. برای ایجاد جامعه خوب عوامل دیگری هم دخیل هست. ( هماهنگی،‌روح مشترک ، ... )
۸- استفاده از موقعیت ها به بهترین نحو. دورتمند نیمه اول خیلی موقعیت داشت ولی ازشون استفاده نکرد و نیمه دوم شکست خورد. زندگی هم اگه آدم از موقعیت هاش استفاده نکنه همین می شه. دیگه زمانی می رسه که موقعیتی گیرش نمیاد و اون وقته که وقته شکستش هست.


همیشه یا بهتره بگم اکثر اوقات وقتی دارم همچین چیزایی را تحلیل می کنم،‌احساس می کنم که یه سری چیزا به ذهنم نمی رسه. و ناراحت میشم. به همین خاطر حتی خیلی اوقات از تحلیل ها سر باز می زنم. چون می ترسم نتونم درست تحلیل کنم (‌صورت مسیله رو پاک می کنم )

الآنم خستم و امتحان فیزیک هم نسبتا خوب دادم.
پس فردا هم زبان دارم. زبان فکر کنم راحت باشه. یعنی هوش زبان شناس من فکر کنم خوبه نسبتا + این که من کمی در حال و هوای زبان هم بودم ) ولی شیمی که ۴ شنبه هست احتمالا پدرم رو قراره در بیاره.

امروز هم دوباره با یه PE زدن مغرور شدم. آخه کسی نیست به من بگه که آخه PE چیه که مغرور میشی؟ اصلا چیزی هم باشه. این همه از غرور ضربه خوردی آدم نشدی؟

گاهی فکر می کنم خدا این قدر سرمو می کوبونه به زمین تا درسی را یاد بگیرم. به خاطر همین سعی می کنم از اتفاقات زندگی درس بگیرم تا کمتر سرم بخوره زمین.

سرم یه کمی درد می کرد شب. الآن بهتر شده. اوضاع بی خوابی هم که غوغا.
یا علی

تنبیهم آرزوست

مواقعی که اشتباه می کنم خیلی ناراحت میشم. شاید در حقیقت بهتر باشه که تنبیه بشم. تنبیه شدن عذاب وجدان در پی نداره. ولی اشتباه چرا. آدم از درون می سوزه. و این که آدم نمی دونه در پی اشتباهش چه مشکلاتی ممکنه به وجود بیاد. ولی در مورد تنبیه...
تو زندگیم نقاط حساسی بودند که در ظاهر و تو نگاه اولیه خیلی بی ارزش و مسخره و کار روتین هستن. ولی در کل می بینم اگه مثلا فلان روز مثلا فلان تصمیم را نگرفته بودم یا فلان روز اون کانال فلان برنامه رو ندیده بودم، کلا مسیر زندگیم عوض می شد. فکر کنم این چیزی هست که بهش می گن اثر پروانه ای. و نقاط بحرانی هستن این نقاط. به خاطر همین نقاط بحرانی تو زندگی آدم خیلی استرس به وجود میاد. آدم نمی دونه که این کاری که می خواد بکنه یا نمی خواد بکنه، عاقبتش چی میشه؟چه بسا یه کاری را بکنه ولی به نفعش باشه که اون کار را انجام نده. ( یه آیه هم داریم با همین مضمون که چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و به ضرر شما باشد و از چیزی اکراه داشته باشید در حالی که به نفع شما باشد.)
البته از یه طرف دیگه ای هم، فکر می کنم ما موظف هستیم عمل کنیم فقط به چیزایی که می دونیم. و چیزایی که نمی دونیم اگه هم برامون مشکل ایجاد کنند دیگه دست ما نبوده. ( همون قبح عقاب بلا بیان تقریبا شاید با این ارتباطی داشته باشه ) ولی خب به هر حال،‌استرس از آدم نمی ره. حتی با دونستن این (‌باشد که اصلا من شاید فقط فکر می کنم که می دونم و شاید اصلا ندونم )‌
الآن هم یه آهنگ حامد نیکپای دانلود کردم. دارم گوش می دم. سخته در حالی که داری آهنگی رو برای اولین بار گوش می دی بنویسی.
یا ا...

bing bang

با این که خیلی از بیگ بنگ خوشم نمیاد،‌ولی به طور عجیبی اونو زیاد میبینم. اه

تنفر از خودم

خیلی اوقات از خودم متنفر می شم. به خاطر این سردرگمی که دارم. به خاطر اشتباهاتی که کردم (‌حالا آگاها یا ناآگاها )‌ به خاطر خیلی از طرز تفکراتم. به خاطر این که دقیقا نمی دونم کار درست چیه. واقعا هم این سخت ترین بخش شاید باشه. این که اصلا بفهمی درست چیه. حرکت به سمت درست راحت تره. همون فهمیدن و واقعا فهمیدن ( فهمیدنی که خودش حرکت ایجاد کنه،‌نه مثل فهمیدن های الآن من ) خیلی کار بزرگیه و بقیه کار را فکر کنم راحت می کنه. کاش راحت تر می فهمیدم که کار درست چیه.